خاطرات یک روانشناس : شور، شیرین 🙃

روزنوشت‌های یک روانشناس

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

خاطره ششم

یکی از مراجعین امروز حسن بود. دانش آموز کلاس نهم.

هنوز رو صندلی جای نگرفته بود و پشتش به تکیه‌گاه صندلی سلام نکرده بود، شروع به صحبت کرد. تکلم پرفشار! اینقدر سریع و با صدای بلند صحبت می‌کرد که من به گرد حروف بیرون جهیده از دهانش نمی‌رسیدم. تیری رهیده از کمان آرش!

از استرس‌ش گفت و اینکه خیلی زودرنج هست اما نمی‌تونه به دیگران پرخاشگری کنه و روی وسایل اتاقش خالی می‌کنه - خشم جابجا شده -

- تاریخچه مشکل رو پرسیدم از آزمون تیزهوشان و نمونه دولتی که در سال ششم شرکت کرده بود، گفت. فشار زیادی از طرف خانواده و درونش داشت که حتما تیزهوشان قبول بشه اما نشد. تو آزمون نمونه دولتی موفق بود و الان در مدرسه نمونه کلاس نهم است.

از همون موقع دچار مشکل در عزت نفس و میزان استرس شده است. الان یکی از فکرها و باورهای اصلی‌ش این هست که درباره هر چی فکر می‌کنم، عکس‌ش اتفاق می‌افته و این تقریبا باعث شده که وقتی فکری به ذهن‌ش میاد، سریع خودش رو مشغول می‌کنه که مبادا ابر و باد و مه و خورشید و فلک متوجه بشن و تقدیر رو برعکس بنویسند!

- آزمون‌ها و موسساتی کوفتی که واسه کنکور داریم و هنوز نظام آموزشی نتونسته حل کنه منتقل شدن به پایان دوره راهنمایی و قبولی در تیزهوشان و نمونه دولتی‌ >> بعدش منتقل شدند به پایه ششم و قبولی در این مدارس و هزار موسسه بی‌در و پیکر برای پول بگیری و افزایش استرس و اضطراب در بچه ها >> چند سالی هست که بچه‌های دوره پیش دبستانی و ابتدایی هم درگیر انواع کلاس‌های مزخرف هستند و بچه‌گی و بازی رو از بچه‌ها گرفتن!

پدر و مادر دوست داشتنی!

لطفا چنین بلای سر فرزندتون نیاورید. اجازه بدهید از دوران کودکی خودشون بچه‌ها لذت ببرند.  

موافقین ۱ مخالفین ۰
روزانه‌های من ...

در انتظار ...

مراجع امروز علی بود . علی یک پدر است. میگفت قبلا دارو مصرف می کرد و خیلی هم کم اما عجیب اثر داشت. دارو هم داروهای قدیم!
گفتم علی درد تو دارو نیست . بغض کرد و آب دهانش را قورت داد اما نذاشت اشک به پا خیزد.

دختری دارم که هیدروسفالی داره و هفده سال و ۱۱ ماه است که ازش مراقبت کردیم . همه زندگی رو واسه اون گذاشتم. دکترها قبلا گفتن این تا ۱۸ سالگی بیشتر دوووم نمیاره -!


یک ماه به تولد دخترم مونده و همش منتظر مرگش هستم. به نظرت می‌میره؟!

---- تلاشت رو کردی و اونقدر دوسش داشتی که تو این سال‌ها کوشش کردی که زنده بمونه و بیماریش درمان بشه. - فکر کنم پاسخ خوبی نبود -
== علی بایستی ۲۸ روز دیگه تا سالروز تولد دخترش صبر کنه . ۲۸ روز نفس گیر که دوندگان ماراتن رو هم توانش رو ندارند.

--------------------------------------------------------------------------

چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشو

 ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نیست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
روزانه‌های من ...